دلم می خواهد بنویسم
از خودم...
اصلا شاید خودم نباشم
از دلتنگیم ...
اصلا شاید دلتنگ نباشم
از شکستم...
اصلا شاید شکست نخورده باشم
شاید نباخته باشم ، شاید نسوخته باشم ، شاید ..
شاید خودم اصل دروغ بودم
شاید صاف و صادق بودن برای زمانه ام دروغ است
شاید مهربان بودن برای این روزگار مطلب مهمی نیست
شاید یکدستی و خالص بودن ، تنها تو را داشتن، با دیگر نبودن و خیانت نکردن
سربه راه بودن صاف دل بودن، پاک بودن اصلیس که باید فراموش شده باشد
... ولی من فراموش کردم فراموش کنم
لعنت به این تربیت غلط که مرا یاد دادید تا بدین سان مبهوت از خودم باشم
...
نمی دانم گله از که می کنم
چه سخت است باخته افکار و رفتار کسی شوی که عمریست همه اش را باخته
به خیال خود در فکر ساختن است ولی ندانی که او بازنده بوده
آمده تا شاید یک بار هم که شده شاید برنده باشد ...
اما باز هم نبرد ... با پلیدی که بردن فاتحانه نیست... هست.
این زمان به لانه ماران می ماند
و پر است از حرکت پاهای مردمی که در حالیکه تو را می بوسند
طناب دار تو را می بافند
درست می گی باید لغت نامه را عوض کنند.این روزا به آدمای صادق می گن هالو. و به آدم های کلاهبردار می گن زرنگ.و ............
واقعا بعضی وقتا آدم نمیدونه از کی باید گلایه کنه
چه خط فاخری!