اینجا زمین است،
ساعت به وقت انسانیت خواب است
دل، عجب موجود سخت جانی است
هزار بار تنگ می شود
می شکند
می سوزد
می میرد
ولی ...
... باز هم می تپد
یه دسته گل رز گل بهی بزرگ توی اتاقم بود.
با چند تا تک شاخه گل رز گل بهی با شاخه و برگاش
امروز مطمئن شدم که باید نداشته باشمشون
انداختم توی سطل آشغال
خوشحال بودم که دیگه نیستن تا با دیدنشون
خاطره ای و روزی رو یادم بیارن
می خوام ببینم این همه کار باید سر یه کارمند بیچاره معصوم بریزین که حتی وقت نکنه
بیاد به بلاگش سر بزنه تازه بقیه بیان بگن.......