سلام بچه های دسته گل
برای همتون بهترین قشنگیا رو آرزو می کنم
چندین روزی می رم سفر
اگه نبومدم بهتون سر بزنم دلخور نشین
مخصوصا تو آرمان
می دونم ویس دل نازکه و توی خودشه اما بهم سر می زنه می دونم
انوشیروان هم که ازش خاطرجمعن
مونده آقای روباه که بیاد بگه از خودت بنویس ابروهاشم تو هم گره کنه و صداشو بزرگ کنه
کسی رو از قلم اگه انداختم دلخور نشه خودتون می دونین به همتون سر می زنم
ولی من هستم می میام
شاید دیر بیام
دعا کنین بهم خوش بگذره
گاهی ادم واسه اینکه از بعضی چیزا و افراد دور بمونه باید خودش دور بشه
کاش فکرم هم دور بشه
کاش وقتی بر می گردم اینقدر انرژی جمع کرده باشم که بتونم ۶ ماه دیگه بدون مرخصی پنج شنبه جمعه ها بکوب کار کنم
البته انرژی هم نداشته باشم مجبورم توی تعطیلات هم در خدمت خلق الله باشیم
ما اینم دیگه
خالص
اینجوری
نه به زنجیر کسی بسته ام و بردۀ دینم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم ...
به تو سر بسته و در پرده بگویــم
تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی
تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی
تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و
یه روز توی یکی از سخنرانی های دکتر شیری شرکت کرده بودم. البته این حرف ایشون رو توی یکی از برنامه های تلوزیونیشون هم شنیدم.
می گفتن یه روز خیلی خسته بودم خیلی توی دانشگاه کلاس داشتم و تا آخر وقت هم وقتم پر بود و تازه ساعت ۱۱ شب یه برنامه تلویزیونی داشتم. یه لیوان چایی داغ هم دستم بود که انگار نمی خواست خنک بشه تا بخورم لااقل یکم خستگیم در بره.
القصه ...
به حرفای نفر قبل که باهاش مصاحبه می شد گوش می کردن که یه کاشی کار قدیمی بود و به خاطر احترامی که به پدر داشت اسم پدرشونو زیر کاراشون می نوشتن و دکتر شیری از این حرف کاشی کار حال خوبی بهشون دست داده بود و خستگی مفرط اون روزشون با شنیدن این حرف از بین رفته بود.
......
دیروز من هم تقریبا همین طور بودم. هوا گرم کار زیاد . ۵ شنبه ماه رمضان دیگه....
اومدم به لابه لای بلاگ ها بگردم و ۱۰ بلاگ باز کردم که با سلیقه من جور نبود تا به ی بلاگ رسیدم به اسم اسطوره.
این نویسنده که نمی دونم کی بود و چه احساساتی داشت و چه هدفی برای بلاگ نویسیش داشت چند خط کوتاه زیر تصویر نوشته بود که همون موقع منو از این حال بد رها کرد و به سمت حس و حال خوبی هدایت کرد.
با این مضمون شروع کرده بود:
با لفظ لبخند آغاز میکنم دربیشه ی تماشا
برای نویسنده این بلاگ http://www.oos2re.blogsky.com نوشتم که از بلاگت می نویسم
ولی منو به این فکر وا داشت که احساس آدما چقدر ظریفه که گاهی با با 8 تا کلمه می تونیم در وجود دیگری انقلاب کنیم.
یا گاهی همین مردم خوب دیار من نظراتی برام می ذارن که منو واسه بهتر بودن کمک می کنه
مثلا همین هومن http:// behbodi.blogsky.com واسم نوشت که تجارب روز خودت بنویس یا انوشیروان http://pargaar.blogsky.com/ واسم نوشت که زیاد می نویسی ( مثل الان) به یه نحوی به من بلاگم کمک می کنن.
طولانی تر نکنم. هنوزم هستن کسایی که بیان و با دل خودشون حرف خوب بزنن
با تشکر از آموزش های دکتر علیرضا شیری. سایتشون لینک هست خیلی مفیده.